-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 شهریورماه سال 1388 00:23
دیشب آسمون یه طور دیگه بود ... و حالا امشب ... یا ارحم الراحمین...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1388 23:31
آسانسور بالا میره .... خونه ما آسانسور نداره به هیچی نگاه نمیکنم حتا به دکمه های آسانسور ....نمیدونم کدومشو زدم از هیچی خبر ندارم فقط دارم میرم بالا .... تو آینه آسانسور از گوشه خودمو نگاه میکنم سعی میکنم یواشکی باشه 3 نفر دیگه هم با من سوارند 3 دختر یکیشون داره در مورد دوست پسر جدیدش حرف میزنه و به انگلیسی میگه که...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 شهریورماه سال 1388 03:13
مرز بین اتاق و در و یه اتاق دیگه اینکه دستام نمینویسه اینکه از یادم میره زود زود زود اینکه اگه حس کنم میخوام همین حالا تو کوچه مون قدم بزنم نمیشه که هوا بخورم که سکوتو بشکنم که خوب بشکنم ترس داره که یمدت زیاد ساکت باشی و بخوای حرف بزنی بخوای فریاد بزنی مرز بین اتاق و یه در دیگه یه در دیگه که قراره تو بازش کنی ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 شهریورماه سال 1388 23:58
اینجا ساکته خیلی ساکت ... پس چرا یکاری نمیکنی یه صدایی یه دری یه راهی مخم یخ زده ... دلم تنگ شده .. پاهام سست شده .... حالم خرابه اما میخوام بگم خوبم خوبم خوبم ..... میفهمی .... روزها طولانی شدند درست میشه ... اون ساختمون روبرویی رو میبینی آره هیچ ازش خوشم نمیاد خیلی بلنده جلوی آسمون رو گرفته انگار ! آخه بس نیست این...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 شهریورماه سال 1388 21:45
حالم حال خوبی ست ؟ دیشب ماه و ستاره نزدیک هم بودند دوست داشتنی ! منجم نشدم اما میخواهم به فال نیک بگیرم
-
بارون
یکشنبه 8 شهریورماه سال 1388 00:59
هوالطیف چه بارونی زد امشب رعد و برق از اون هواهای خوب بارونی بعد از مدتها تو شهریور دوسش داشتم ممنون خدا جون ... دل ما رو صفا بده .
-
۱
شنبه 7 شهریورماه سال 1388 12:54
-دیگه نوشتن بلد نیستم اینو از کی شنیدی ؟ -از یه دختری که شب و روز، عقربه های ساعت آروم براش میگردند دوس دارم خودمو قایم کنم اینجا انگار تبعید شدم قرار نیست من هی سوال بپرسم و تو هذیون بگی -نه تو میتونی فقط گوش بدی گوشهامو اگه جا گذاشته باشم -میتونی کرایه کنی هان ؟ اینهمه اینروزا میفروشند ندیدی گوش کرایه ای توش پر...
-
هوای ابری...
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1388 18:51
گاهی برای لباس پوشیدن چقدر دیر می شود وقتی رنگ آسمان یکدست است ابرها در هم فرو رفته اند در آسمان و زمین آب از آب تکان نمیخورد اگر روزها لباسهایت بر چوب لباسی آویزان باشند و اگر رنگ همه آنها به پای رنگین کمان هم برسند خانه سرد است وقتی کفشی برای رفتن نداری وقتی درها همه باز هستند اما صدای بسته شدن دری شنیده نمیشود هوا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1388 00:57
یه روزایی یه وقتایی میشه که یه اسمهایی دیگه برا آدم معنی نداره یه لحظه از اون وقتا شد و دوسش داشتم ... یه وقتایی فقط نشستن پیش یه دوست چقدر لازمه ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 شهریورماه سال 1388 00:11
سلام...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1388 16:52
هوالجمیل