باران نامه

سلام!حال همه ی ما خوب است ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند...

باران نامه

سلام!حال همه ی ما خوب است ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند...

    

حالم حال خوبی ست ؟    

 

 دیشب   ماه و ستاره  نزدیک هم بودند

  دوست داشتنی !  

منجم نشدم   اما  میخواهم به فال نیک بگیرم

بارون

هوالطیف  

 

چه بارونی زد امشب  

 

رعد و برق  

 

از اون هواهای خوب بارونی بعد از مدتها تو شهریور  

 

 

دوسش داشتم ممنون خدا جون ... 

 

دل ما رو صفا بده .

۱

-دیگه نوشتن بلد نیستم  

 

اینو از  کی شنیدی ؟ 

 

-از یه دختری که شب و روز، عقربه های ساعت آروم براش میگردند  

 دوس دارم خودمو قایم کنم  اینجا انگار تبعید شدم  

 

 

قرار نیست من هی سوال بپرسم و تو هذیون بگی  

 

-نه  تو میتونی فقط گوش بدی  

  

 

گوشهامو اگه جا گذاشته باشم  

 

 -میتونی کرایه کنی هان ؟ اینهمه اینروزا میفروشند ندیدی  

 

گوش کرایه ای   توش پر صداست  

 

-من خودم خواب دیدم   که ... 

 

از بیداری بگو / 

 

-بیدار نبودم که دیدم   یکی داشت تمام زمان گذشته رو جارو میکرد    

 

که چی بشه ؟ 

 

-که برام شیرینی بیاره  اما خیابونا تموم نمیشدند فقط یه پنجره بود  من داد زدم بهش گفتم خیابونایی که من توشون راه رفتم اینهمه نیست 

 ولی اونا جاروشونو بیشتر کردند  هی کوبیدند کوبیدند تو کف خیابون  دیگه هیچکی نمیشنید صدای منو  

هیچکی نمیفهمید منو... 

 

حالا میخوای گوشه ی این اتاق بشینی و بنویسی   و بنویسی، سعی کنی  حتا به زور  که چی که شاید یه چیزی بشی!  

 

-چیزی شدن ربطی به پخی شدن داره  منم قصد هیچکدومو ندارم نه مردم نه تو حوصله ی خوندن این اراجیفو ندارین  دارین ؟ 

 

نه گوش کرایه ایم داره درد میگیره  

 

-جورچین کلماتم جور در نمی آید   هی آب گرم میریزم  سرد میشه  آب سرد میریزم گرم میشه  

 هر کیو این حوالی ببینم بهش گیر میدم این یعنی تبعیدی !  

 

شاید یه اسبی .... 

 

-مثل قصه ها حرف نزن  

 

خوب بیا حساب کنیم اگه از امروز شروع کنیم  ... 

 

-ریاضی رو دوس ندارم  

 

پس با این حساب فقط باید دور خودت بچرخی  

 

-شاید بشه  فریاد زد داد زد جیغ زد  

 

قرار نیست صداتو هر کسی بشنوه   تو خودت گفتی یه تبعیدی هستی ! 

 

-شایدم یه قناری ، کسی چه میدونه ؟!

 

هوای ابری...

گاهی برای لباس پوشیدن چقدر دیر می شود 

 

وقتی رنگ آسمان یکدست است  

 

ابرها در هم فرو رفته اند  

 

در آسمان و زمین آب از آب تکان نمیخورد  

 

اگر روزها لباسهایت بر چوب لباسی آویزان باشند  

 

و اگر رنگ همه آنها      به پای رنگین کمان هم برسند  

 

خانه سرد است   وقتی کفشی برای رفتن نداری  

  

وقتی درها همه باز هستند   اما صدای بسته شدن دری شنیده نمیشود  

 

هوا این روزها سرد است  

 

نه تابستان  نه پاییز است  

 

بهار و زمستان هم از یاد رفته است  

 

هوا شاید چیزی بین صبح و شب است  

 

هوا هوای ابریست که خیال باریدن ندارد ! 

 

چقدر به مادر گفتم لباسها را با دست بشور  

 

شاید کسی زیر هوای ابری   لباسهایش را جا نگذارد ... 

آه! چه عزیزی  مادر  که همه قصه ها  آخر سر تو خراب می شود...