باران نامه

سلام!حال همه ی ما خوب است ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند...

باران نامه

سلام!حال همه ی ما خوب است ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند...

دیشب آسمون یه طور دیگه بود ...   

 

و حالا امشب ...

یا ارحم الراحمین...

 

آسانسور بالا میره .... خونه ما آسانسور نداره  به هیچی نگاه نمیکنم   حتا به دکمه های آسانسور ....نمیدونم کدومشو زدم    از هیچی خبر ندارم فقط دارم میرم بالا .... تو آینه آسانسور از گوشه خودمو نگاه میکنم  سعی میکنم یواشکی باشه  3 نفر دیگه هم با من سوارند  3 دختر یکیشون داره در مورد دوست پسر جدیدش حرف میزنه و به انگلیسی میگه که دکتره اون یکی ذوق میکنه و اسمشو میپرسه ....اون یکی دیگه به یه چیزی زل زده که نمیددونم چیه ...من فقط صدا ها رو میشنوم ...طبقه پنجم پیاده میشم و دو تا طبقه میرم پایین ...از پنجره زیاد بیرونو نگاه نمیکنم تابستون آسمونا معمولا یکنواخته یکدست ! ابرها انگار زورشون میاد حرکت کنند  ... از پله ها که میام پایین حواسم میفته به استادی که با تردید و احتیاط به سمت آبخوری میره  فکر کنم موقع خوبی از کنارش رد نشدم  نگاهمو به مستقیم خیره میکنم  طوری که من چیزی ندیدم ...وارد کلاس میشم ...استاد میاد و کلاس شروع میشه  گاهی به انرژی که داره غبطه میخورم گاهی فکر میکنم این انرژی رو از اول داشته همینطوری بوده و یا کسی باعث میشه ....آخرش به این نتیجه میرسم که در هر حال بمن چه ؟! کلاس تموم میشه .... مغزم از سردی هوای کلاس سبک شده ....سعی میکنم خوب و محکم به سمت خونه برم و عادت کنم به اینکه همه چیز رو همونجور که هست دوست داشته باشم .....همونجور که هست ...

مرز بین اتاق و در و یه اتاق دیگه 

 اینکه دستام نمینویسه  

 اینکه از یادم میره زود زود زود  

 اینکه اگه حس کنم میخوام همین حالا تو کوچه مون قدم بزنم نمیشه   

که هوا  بخورم  

 که سکوتو بشکنم  که خوب بشکنم 

ترس داره که یمدت زیاد ساکت باشی و بخوای حرف بزنی   بخوای فریاد بزنی  

 مرز بین اتاق و یه در دیگه  

 یه در دیگه که قراره تو بازش کنی ...

اینجا ساکته خیلی ساکت ... 

 پس چرا یکاری نمیکنی  یه صدایی یه دری یه راهی  

 مخم یخ زده ... دلم تنگ شده .. پاهام سست شده .... حالم خرابه اما میخوام بگم خوبم خوبم خوبم ..... میفهمی  .... 

 روزها طولانی شدند درست میشه ...  

 اون ساختمون روبرویی رو میبینی  

 آره 

 هیچ ازش خوشم نمیاد  خیلی بلنده  جلوی آسمون  رو گرفته انگار ! آخه بس نیست این همه تکرار   اینهمه یکنواختی .... 

 دست خودته  

 دست منه که راه هایی رو که دوست دارم برم  .... پس چرا نمیتونم ...نمیدونی من میخوام اما..... 

 دیگه چیزی نگو ....